تکرار
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیدتکرار
به این زیاد فکر میکنم که تاریخ در چه حدی تکرار قبل است. ولی حداقل جوابی که الآن میتوانم به این مسئله بدهم این است که ما تکرار افعال قبلیمان هستیم.
کمتر کسی را میتوان در زندگی پیدا کرد که در زندگی خود بگوید من تا به حال هیچ خطایی نکردهام –بماند که اگر اینگونه باشد هیچ گاه تواضعش اجازهی چنین گفتاری را نمیدهد-. بیشتر انسان ها وضعیت الآن خودشان را بهخاطر اشتباهات گذشتهشان میدانند.
البته که این اشتباهات لزوما تاثیر مستقیمی بر زندگی ما ندارند، منظورم از تاثیر مستقیم، تاثیر عینی فعل است. در واقع اعمال ما روی روان ما تاثیر میگذارند و ما را به آیندهای آنگونه که باید سوق میدهند. و این نکتهی حائز اهمیت در حال است.
فردا از حال ساخته میشود؛ این جمله را تمام و کمال نمیپذیرم ولی معتقدم که هر عمل ما تاثیری روی روان ما میگذارد که احتمالا فردا روزی آنرا بروز خواهیم داد. چه بسیار تخممرغ دزدهایی که الان دیگر کارشان از شتر مرغ هم گذشته است… ما یک تکراریم؛ تکراری از قبل، و بعد تصویر تکرار حال ماست، حال را چگونه شکل میدهی … عزیز؟ یا ذلیل؟…
کلان تر
من از عبارت “چرت میگوید” زیاد استفاده میکنم. به نظرم خیلی معنای بدی ندارد، وقتی شما به جاده خاکی میزنی یعنی داری چرت میگویی. احساس میکنم که در اینجا چرت گفته ام.
دقیقا به خاطر ندارم ولی فکر میکنم نوشتن این نوشته باید همزمان باشد با آشنا شدن من با فروید، ضمیر ناخودآگاه و از این قبیل مفاهیم. در هر صورت متن من ایراد منطقی و تجربی دارد. البته که حال بر آینده و گذشته به حال تأثیرگذار است ولی نه اینقدر!
الان همه ما میدانیم که اشتباه کردن مقدمه پیشرفت کردن است. آزمایش کردن یک سرش خطاست و سر دیگرش موفقیت. در خصوص پادشکنندگی (با دیدگاه معتدل) امروز زیاد میشنویم و در مدح و ستایش شکست. اگر قرار بود هر شکستی در روان ما جای بگذارد و ما را به سمت نابودی بکشاند که دیگر زندگی معنا نداشت.
البته که نوشته شاید لحنش یا طرز و طریقه بیانش رسا نیست. بعید میدانم در نوجوانی (3 یا 4 سال پیش) اینقدر اندیشه ام خام بوده باشد. متن میخواسته بگوید که حواست به کرده الآنت باشد. این کرده ی الآنت بر فردایت تأثیر میگذار. البته که در رساندن این پیام ناتوان بوده است… آب و تاب زیاد باعث میشود چکیده مفهمومت آنگونه که باید به مخاطب نرسد. این را الآن میدانم، شاید گاهی عملی اش نکنم ولی روالش را فهمیده ام (انشاءالله).
ذره بین
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیدذره بین
همه میدانند که ذرهبین خوب است. همه میدانند که هر چیز سرجای خود زیباست؛ حتی ذرهبین را هم همه دوست دارند ولی …
ولی اگر همیشه ذرهبینی جلوی چشمانمان باشد، آنوقت چه؟ اگر این وسیله همیشه با ما باشد چه و…
برای دیدن هر چیزی باید ذره بین را نزدیک آن گرفت، نه اینکه آن را روی دو چشم چسباند و سپس برای دیدن اشیاء یا آنها را نزدیک خود کرد یا خود را نزدیک آنها…
باید ابتدا ببینی که ذرهبین داری یا نه. آنجور که هست میبینی یا آنگونه که باید. داری به دید خودت زندگی میکنی یا با دیدی که میخواهند یا …
اغلب “آنها”یی در کار نیست، بلکه آن “آنها” خود تویی. شیشه را تمیز کن، اینگونه حداقل نزدیک را درست ببین. سپس ذرهبین را در بیاور، این بار دیگر همه چیز را گستردهتر و وسیع تر میبینی، ولی نزدیک را …
حال هرگاه نیاز داشتی ذره بینت را در بیاور و به جسم نزدیک کن …
کلانتر (رونوشت امروز)
متن در خصوص درست دیدن صحبت میکند. از آنجایی که با حرفش موافقم به انقولت کردن نمیپردازم، و شما را با این متن کوتاه تنها میگذارم.
تعادل
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیدتعادل
همهچیز از برابری شروع میشود. در تصور آرمانی ما میشود برابر بود ولی در حقیقت هیچ گاه دو کفهی ترازو درست مقابل هم نمی ایستند. در علوم تجربی هیچ دو چیز درست مثل هم نیستند، چه برسد به علوم انسانیش؛ ذهنمان شده است ریاضی…
مهم برابری نیست، مهم تلاش برای برابری است. اگر دو کفه با یکدیگر فاصلهای فاحش داشته باشند و تلاشی صورت نگیرد این دو کفه مدام از هم دورتر و دورتر میشوند، بماند که گاهی اصطکاک در این میان مداخلت میکند…
در جهانی که مردم بی عدالتی را با چشمانشان میبینند و با تمام حواسشان حسش میکنند، چهچیزی میتواند به جامعه روحیه ببخشد…
پس رضایت و عدم رضایت در کجا پنهان شده است؟ در پشت کلمهای به نام تلاش برای عدل…
در جامعهای منفعل هر چقدر که بیشتر دست و پا بزنی بشیتر در باتلاق سختیها فرو میروی.
البته که این فرو رفتگی حدی دارد همن حدی که دیگر ته ترازوست و بالاخره یک کفه به زمین میخورد، این حد همان حد تحمل مردم است، حدی که سیستم را کنترل میکند…
اصطکاک همان ترمز بشریت است، ترمزی که میتوان از آن قبل از رسیدن به حد نهایی از آن استفاده کرد… این همان چهارچوب و یکدلی مردم است در حین مشکلات، همدلی و همیاری و ایثار…
کلانتر (رونوشت امروز)
صادقانه تمثیل این نوشته ام را دوست داشتم، حتی قلم این نوشته را هم. هر چند امروز عقایدم نسبت به برابری کمی با قبل متفاوت شده ولی حقیقت ماجرا این است که متن راست میگویدغ البته تا حدی.
بند اول نوشته ام را دقیق تر باید بیان میکردم، هرچند که الآن هم غلط نیست.
در خصوص نقطه ریزش سیستم به نظرم بهتر بود “موقعی که اجسام از ترازو پرت میشوند” یا “ترازو منهدم میشود” را مبدا زمانی فروپاشی در نظرم میگرفتم. در خصوص اصطکاک حرفم را هنوز میپسندم.
در خصوص تعادل و برابری و عدل دیدگاه من کمی به سمت لیبرالیسم سنگینی میکند. البته که باید در بعضی از مواقع دخالت کرد، باید قانون گذاری درست کرد ولی اینکه بخواهی به زور و ضرب برای برابری تلاش بکنی شاید مخالف قانون طبیعت است. تو باید شرایطی را فراهم بکنی که در سیستم فرای موقعیت های فردی افراد شانس رشد داشته باشند، صد البته که شانس کسی که داشته های بیشتری دارد طبق قانون طبیعت بیشتر است… هنوز شاید دیدگاهم ناپخته باشد (که احتمالاً هست) ولی شم امروزم دیدگاهم را تایید میکند.
جمجمه ترازو
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیدجمجمه ترازو
هر کسی فکر میکند؛ ولی به راستی ترازوها از کی شروع به فکر کردن کردند؟ از همان زمانی که مزد بدی و خوبی، مرگ و زندگی، نیکنامی و بدنامی و… یکی شد.
ترازوها بی زبانند، ترازو نماد است، نمادی که میفهماند. می فهماند که وقتی دولبه رو به روی هم قرار گرفتند یعنی دو چیز برابرند؛ البته که الآن دیگر…
چه بسیار یک کیلوهایی که با گذاشتن دست و فشردن آن شدهاند ده کیلو، و چه بسیار ده کیلو هایی که با گذاشتن دست در آن طرف شدهاند یک کیلو! عدالت هم فکر میکند؛ نه اینکه خود فکر کند، برایش فکر میکنند و طفلکی تنها اجرا میکند؛ همان دایرهکِش ها را میگویم…
اسم دایره کِشها را جمجمههای ترازو میگذارم، همان هایی که میگویند متعادلاند؛ دروغ هم نمیگویند… به هر حال یکی شده است، شاید هم یکی متعادل کردهشان…
جمجمههای ترازو ریشه دواندهاند، سرد و گرم چشیدهاند، قطعا به صلاح ماست هرآنچه بگویند، وقطعا آنها صلاح ما را میخواهند؛ ریشه دواندهها. البته که ما همه عضو همین درختیم -میوههای نو نوار- بماند که الآن به ما مینازند، در آخر می چینندمان…
آن قدر یک کیلو برایمان شده است ده کیلو و برعکس، باور کرده ایم که ده برابر است با یک؛ اینگونه با مرور زمان ذهنمان را به سخره میگیرند و در دو دوتا چهارتای معمولی هم گیرش میاندازند…
کلانتر
اعترافی بکنم. وقتی متن های قبلی را میخواندم انگار کسی دیگر آنها را نوشته بود. دیدگاه آدم در طول زمان و همینطور قلمش دگرگون میشود. در آن زمان سخت مینوشتم، مفاهیم برایم خیلی انتزاعی و کارتونی بودند. اما این نوشته به نظرم به امروز من نزدیک تر است (هرچند که چند جمله اولش آدم را یاد دوران باباطاهر عریان می اندازد).
این مجموعه را وقتی کلاس دهم بودم به معلم فارسی مان که الآن هم در حوزه ادبیات برو و بیایی دارد نشان دادم، خیلی خوشش آمد. گفت چرا منتشرش نمیکنی. کمی به دنبالش رفتم ولی منصرف شدم. الان ایده ام این است: انتشار فیزیکی ترسناک است. چرایش را الان نمیگویم، شاید برای وقتی دیگر که سر حوصله ترسم را جلویم باز کردم آنوقت بتوانم بنویسمش. الان فقط میدانم که میترسم، چرایش را واضح نمیدانم.
به متن که برسیم نویسنده (یعنی منِ نوجوان) احتمالا شاکی بودم از ناعدالتی های زمانه. چرایش را نمیدانم ولی این را میدانم که از بچگی سخت زیر قید و بند کسی میرفتم. حرف متن حق است! همه برای ما تصمیم میگیرند، البته که در این “همه”، خود ما هم حضور داریم. دایره کش هم ارجاع میدهد به متن دایره!
این کتاب که منتشر نشد اسمش سیاهه های سفید است. فهرست دارد، ارجاع دارد. خلاصه اینکه نظم دارد، بعد از اینکه همه سری نوشته ها را قرار دادم فهرست و مقدمه را میگذارم تا برای خودم هم یادآوری شود که هدفم از نوشتن این پاره متن ها چه بوده.
دایره
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیددایره
مطابق نوشته های پیشین این نوشته هم بدون دخل و تصرف نقل میشود…
انسانها در دایره زندگی میکنند. دایرهها قوی ترین حصارها هستند… هنگامی که میخواهند کسی را اعدام کنند با طناب، کسی را دستبند بزنند با فلز. مهم نیست جنس چه باشد، مهم شکلش است. این است قائدهی دایرهها…
ما در عصر ارتباطات در دایرههایی کم و بیش مثل هم هستیم؛ گاه بزرگتر و گاهی کوچکتر ولی کلیت یکسان است. غالبا دایرهها را افراد دیگری برایمان میکشند. از این دایرهها هیچجا پیدا نیست و هر کس فکر میکند که تنها طرز دید درست اوست. همه باید مثل او فکر کنند و خلاصه آنها دانای کل هستند. همه اینگونهاند…
دایرهها تمام زندگی ما هستند خطوطِ فکریِ ثابتِ تکرار شونده؛ در بعضی زمینهها کمرنگ، در بعضی پررنگ، بعضی کوچک یا بالعکس…
این زندگیِ دایرهوار است که دید ما را نسبت به هر اتفاقی تک بعدی میکند. بسیاری از مخالفت ورزیدنها، افراطها و تفریطها و توهمهای ما به خاطر همین دایرههاست…
باید بیاموزیم که هم دو به علاوهی سه جوابش پنج میشود و هم چهار به علاوهی یک. برای هر چیز که در آن انسانی دخیل است جواب واحد معنا ندارد. یک چیز در عین حال نه سیاهِ سیاه است و نه سپیدِ سپید. این دایرهها در آخر منجر میشودند به * بت *…
از زندگی خود بیرون بیاییم، با زندگی کردن بهجای دیگران، با دلسوزی و محبت و ایثار …
زندگی کردن به جای دیگران به این معنی نیست که برای آنها تصمیم بگیریم. برای اینکه بجای آنها در ذهنمان تصمیم بگیریم، خود را در موقعیتشان قرار دهیم و…
کتاب بخوانید، تاریخ را ورق بزنید؛ خلاصه اینکه درس بگیرید…
(برداشتی آزاد از سخنرانی الیف شافاک در TED)
عکس از آن روزهاست.
کلانتر
عجب غلط املایی بدی! علی القاعده، قاعده درست است… شما ببخشید. سخنرانی شافاک را یادم نمی آید، چه برسد به اینکه برداشت از آن سخنرانی را از کجایش در آورده باشم. از شافاک کتابش را یادم می آید که وقتی کلاس دهم بودم در راه خانه (ترکیبی از انتظار، اتوبوس و پیاده روی) ملت عشق را گوش میکردم. کتاب صوتی اش را از طاقچه خریده بودم و در راه گوشش میدادم. اگر اشتباه نکنم 24 ساعت بود، آن زمان یا هنوز قابلیت افزایش سرعت را اضافه نکرده بود یا من نمیدانستم چنین قابلیتی را دارد. به هر حال 24 ساعت گوشش دادم، فکر کنم حدودا دو ماه شد. اولش خوب بود، میانه اش زیبا شده بود و انتهایش به شدت برایم نچسب بود. فانتزی بود، حال و هوای تینیجر های آمریکایی را داشت تا داستان دو آدم حدودا 40 ساله. در هر صورت 24 ساعت گوش ما رفیق قلم شافاک بود.
حرف متن دایره تقریبا مشخص است، میگوید دایره ها (حصار هایی که دیگران کشیده اند) زندگی را غیر واقعی میکنند. دایره ها را بشکن… میگوید زندگی انسان جواب واحد ندارد. مرا یاد درس تفکر سیستمی در متمم می اندازد، در یکی از ریز درس هایش به نقل از راسل اکاف میگوید:
وقتی تحلیلگری در یک جامعه، معتقد است برای یکی از مشکلات اجتماعی، یک دلیل اصلی وجود دارد، قبل از شنیدن حرفهای او، میدانم که با تحلیلی سطحی و نادرست مواجه خواهم بود.
راسل اکاف
تجربه ام از متمم را حتما در پستی مینویسم. زمانش احتمالا میشود بعد از اینکه این سری از سیاهه های سفید تمام شد.
چهارچوب زندگی
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیددو نوشته قبلی ام را به گمانم میتوانستید در رسانه های دیگری هم ببینید. این نوشته ام را جایی منتشر نکرده ام ولی متن همان متنِ چند سال پیش است، بدون هیچ دخل و تصرفی...
نمیخواهم در مورد هدف صحبت بکنم. این روزها هر کجا که سرک بکشی در مورد هدف و برنامهریزی صحبت میکنند(البته که هیچ جای نقدی بر این قضیه نیست)؛ ولی عجیب است که این روزها هیچ درمورد چهارچوب نمیگویند. این چهارچوب ها هستند که به زندگی ما معنا میبخشند و برای دیگران حدود تعیین میکنند؛ البته که الآن دیگر هیچ حدی برای هیچ کسی تعیین نشده است…
حد چهارچوب هر شخص که به آن خط قرمز هم میگوییم مثل یک سیم خاردار یا چیزی مثل همینهاست. هم تو را محصور میکند و هم دیگران را مقید به حد تو ؛ نا گفته نماند که الآن دیگر از سیم خاردار و خط قرمز که سهل است، از دیوار ده متری هم رد میشوند و سرک میکشند. این محدود به حدود شدن به این معنا نیست که دایره (+) دور خودت بکشی و در دیدگاه یکطرفهی خودت فرو بروی بلکه یعنی همان کادو کردن؛ محافظت از ارزش…
هرچه میتوانی دیوارت را بلندتر و بلندتر بگیر. دیوارت را شیشهای بساز تا دیگران را خوب ببینی؛ از این شیشههایی که فقط از درون به بیرون میشود دیدشان…
بین تعیین چهارچوب و دایره کشی مرز کمی است اما توفیرش بسیار است…
چهارچوب زندگیات را در ذهن داشته باش و به دیگران چیزی نگو… (بگذار در حین دویدن به سویت محکم به شیشه بخورند)
پ.ن: شیشهات را تند تند تمیز کن، دیگران را تماشا …
+ توضیحات در مورد دایره در عنوان بعد…
کلانتر
عجیب است در آن روز ها که این متن را مینوشتم چرا چشمم علاوه بر کسانی که آموزش هدف گذاری و برنامه ریزی میدادند به “مدرسین باور سازی” نخورده بود. آدم باید در زندگی اش چهارچوب داشته باشد! این چهارچوب است که از زندگی هر کسی در برابر هر چیز و کس دیگری محافظت میکند. آنهایی که از دیوارهای مردم بالا میروند -خواسته یا ناخواسته- مخربند. دیوار هایت را بلند بگیر تا حتی الامکان کسی نتواند بیاید به قلمروی تو. اگر چهارچوبی را دور خودت بکشی همانطور که در متن هم گفتم احتمالا نسبت به موقعی که هیچ چیز دور و برت نیست محدودتر میشوی. این محدودیت را باید کنترل کرد، نه خیلی تنگ باشد که خفه بشوی و نه خیلی گشاد که به خودت بیایی و ببینی چهارچوبت با بغل دستی ات یکی شده است… زیاده روی چیز خوبی نیست، هیچ جا (با تقریب خوبی) چیز خوبی نیست. این هم از همان چیز هایی است که همه میدانیم ولی به مصداق که میرسد یا فراموش میکنیم یا توجیه.
القصه که چهارچوب چیز خوبی است.
تب و بت
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیداین متن همان روز هاست بدون دخل و تصرف. همه چیز آنگاه شروع میشود که ماهیت پایان مییابد. درک ماهیت را می بازد و چشم سویش را، و امان از رنگ… اگر خاکستریای در بوق و کرنا بشود و مدام تکرار بشود خیلی سریع یا به سیاه تبدیل میشود یا به سفید. تکرار باعث میشود […]
کاغذِ کادو
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیدهمان متن سال های قبل را بی دخل و تصرف اینجا مینویسم. در مراسم های رسمی و غیررسمی، مفصل یا معمولی اگر قرار باشد کادویی بین افراد رد و بدل شود برای آن بسته بندیای تدارک میبینند. این بستهبندی نشاندهندهی پوششی است در برابر یک ارزش. ولی واقعا هدف از بستهبندی یک کادو چیست؟ از […]
آدمِ آهنی
/0 دیدگاه /در سیاهه های سفیدهمان متن سال های قبل را بی دخل و تصرف اینجا مینویسم. انسان آهن است. از آهن خوب و بد سر میزند، از آدمی هم. از آهن انتظار میرود ازآدمی هم. از آهن آهنی خواهند و از انسان انسانی. با تفاوتی فاحش که الآن نقشی کوتاه در رول زندگی ما بازی میکند؛ اختیار. در دنیای […]
اولین نوشته ام در اینجا
/0 دیدگاه /در شخصیسلام تا به حال چند سایت را بالا آورده ام ولی هیچ کدامشان برای خودم نبوده. همیشه صاحب سایت به من میگفته درباره چی بنویسم، چگونه طراحی بکنم و… اینبار اما اینجا برای خودم است. برای خود خود من. هر چیز که بخواهم را احتمالا در اینجا خواهم نوشت. به دور از مقتضیات شبکه های […]