همه میروند. روندگی راز بقاست. یکی راه صاف و دیگری راه کج؛ یکی راه سخت را بالا میرود و دیگری آسان را، یکی الآن و دیگری …
همه میروند. جسم رفتنی است، نام اما در دست توست؛ چون روح ماندنی است. در دست توست که نامت چگونه بماند، اصلا بماند یا نماند؛ تار باشد یا واضح.
روح تو اما باقیست، بخواهی یا نخواهی روحت معمولا در دو جاست. یکی نامت در دنیا، دیگری خودت در …
خیلیها گمان دارند نام مادی است، ولی آن اسم است؛ نام جاودان است و باقی. همان که یاد هم مینامیماش.
ولی این جاودانگی فراهم است، این بدان معنا نیست که الزامیاست؛ ما نام را میسازیم. این نام لزوما قرار نیست که مثل نویسندگان با ذکر شخص بماند؛ بلکه گاهی تنها با اثرش میماند. گاهی هم بی اثر …
بی اثر نه به معنای بی وجود، چونکه این دنیا اساسش بر فعل نیست، مهم ذات و جوهرهی کار است. از خودت بپرس و به خودت رجوع کن که کاری تار است یا واضح. خودت بهتر از هر کس دیگری جوابش را میدانی…
بیشتر افعال ما قرار نبوده است که اثری بگذارند ولی میگذارند. وقتی تو در لحظهای وجدان خود را فدای منفعتت نمیکنی در حقیقت یک دنیا را نجات دادهای؛ خودت را …
و تو منجی فردای آدمیانی، مبدل آدم به انسان…اینگونه روحت همزمان از دو جا بهره خواهد برد: یکی جاریاست و دیگری باقی …
افکار بلند پروازانه خوب است. طبع بلند خوب است. خواننده را می آزارد؛ که بیازارد. حرف باید گفته شود، وگرنه در حلقوم جمع میشود و ناگهان به مانند تنگی پر از آب که می افتد بر کف زمین و میشکند، خودت در هم میشکنی. بالا و پایین دارد، نوشته ها را میگویم. این یکی احتمالا پایین است، آنموقع به نظرم متن خوبی بود. خودِ نوجوانم را ستایش میکنم که اینها را نوشته است. وگرنه چگونه میشود قبل را دید؟ مگر در ذهن میماند این اندیشه های دور و بلندپروازی ها؟
متن شاید بی سر و ته باشد. میانه هم ندارد؛ ولی برای آن زمان انگار حرف داشته است. برای منِ نوجوان حرف داشته است. بعد تر خواهم گفت در این میان من تحت تأثیر چند شخص خاص در زندگی ام بوده ام. یک از آنها استاد عجمی بوده است و دیگری استادی که بر گردنم حق زیادی دارد (احتمالا اگر من را از آن زمان بشناسید بدانید که مقصودم کیست). این تأثیر زیاد باعث یک چرخش در افکار و نگاه میشود که بوی ناپختگی اش از دور به مشام میرسد. برای پختن زمان لازم است…
مقصود من در این “کلانتر” نقد صحبت بالا نیست؛ اینکار را خودتان میتوانید انجام دهید. شاید هم متن تکه های قابل تأملی داشته باشد، که احتمالا دارد. ولی سخن من چیز دیگری است. من معتقد به ریختن هر آنچه در درون شماست در جایی خارج از ذهن دارم. احتمالا اگر درباره من را خوانده باشید (+) یا من را به صورت پیشینی بشناسید میدانید که کم حرف میزنم. شاید شما هم کم حرف بزنید یا زیاد حرف بزنید، مهم نیست. یا حرف بزنید، یا بنویسید، یا … خلاصه یکجور این مفاهیم ذهنی را بیرون بریزید. من در خصوص هنر پیشتر مطلب نوشته ام (در اینجا نه بلکه در حساب ویرگولم) ولی شاید آن هم ناپخته باشد. هنر همین آوردن صورت های ذهنی است به صورت های عینی… شاید بعدا در خصوص هنر کمی بیشتر نوشتم. قصد من در اینجا این بود که مفاهیم را عینی کنید…