کاغذِ کادو
همان متن سال های قبل را بی دخل و تصرف اینجا مینویسم.
در مراسم های رسمی و غیررسمی، مفصل یا معمولی اگر قرار باشد کادویی بین افراد رد و بدل شود برای آن بسته بندیای تدارک میبینند.
این بستهبندی نشاندهندهی پوششی است در برابر یک ارزش. ولی واقعا هدف از بستهبندی یک کادو چیست؟
از نظر من این عمل دو جنبه دارد. ابتدا اینکه هرچیز با بستهبندی با ارزشتر به نظر میرسد، و مفهوم دوم که شاید کمی دورتر هم باشد پنهان کردن این امر نسبت به دیگران است. یعنی درست همان اتفاقی که در رد و بدل کردن هدیهای بین دو دوست اتفاق میافتد؛ دور از چشم دیگران.
مثل اینکه قائدهی این دنیا بر آن نگاشته شده است که هر چیزی با محدود کردن با ارزشتر جلوه میکند…
اگر هدیهای را کادو کردی از ارزش آن نکاستهای بلکه تنها آن را محصور کردهای. اینگونه محصور کردن از نظر هیچ فردی ارزش به نظر نمیآید…
گاهی بستهبندیهای ما جذابیت ظاهری خود کادویمان را ندارند و از ارزش ظاهریِ ظاهر کادو میکاهند؛ ولی این کاستگی ظاهر، ارزش کادو را چندین برابر میکند.
ارزش تو همان هدیه است؛ در مقابل دیگران آن را محفوظ بدار. بیهوده برای دیگران خرجش نکن، همانگونه که به هرکسی کادوی تولد نمیدهی و هرکسی برای تو کادو نمیگیرد. ارزشت را خوب بپوشان و آن را در بوق و کرنا نکن و ارزشت را معرض همگان قرار نده. هر چیز زیادی باعث کم شدن ارزش میشود؛ درست مثل تفاوت پول توی جیبی با کادوی تولد. ارزشت را بیهوده با کسی تاخت نزن و آن را منحصر کن به …
ارزشت را خوب کادو کن، هویتت را نیز؛ این دو از هم لاینفکند…
کلانتر
علی رغم لحنی که در ابتدا شاهنامه گونه به نظر میرسد فکر میکنم مضمون این متن درست است. خیلی هم درست است. از هر جنبه ای که بخواهیم بررسی بکنیم یکی از وجه های ارزشمندی کمیابی است. درست مثل یک تکه دارایی که اگر فراوان باشد دیگر ارزشمند نیست.
بیاییم در خصوص کلمه ارزشمند صحبت بکنیم. “چیزی که ارزش دارد”. وقتی چیزی برایمان ارزشمند است باید به این فکر بکنیم که: ارزشِ چه چیزی را دارد. اینگونه حد هر چیز مشخص میشود. مثلا خانواده ام برای من ارزشمند هستند. قدم بعدی که باعث میشود این ارزش از وجه جمله ای به وجه مفهمومی مشخص در بیاید این است که ارزش خانواده در برابر ارزش چه چیزی فدا میشود؟ اگر بین خانواده و خودم فقط باید یکی را انتخاب میکردم آنگاه کدام را بر میداشتم و دیگری را کنار میگذاشتم؟ شاید کمی تصویر تلخ و دوست نداشتنی ای باشد ولی واقعی است، دیگر صورت ذهنی نیست، حالا یک صورت عینی تر به خود گرفته است. این جملات بالا را از حرف های محمدرضا شعبانعلی وام گرفتم و به نظرم حرف های دقیقی است.
دوست ندارم خیلی از کلمات همه یا هیچ پندار استفاده بکنم. در حال حاضر ناخودآگاه شاید این لفظ ها را به کار ببرم ولی حقیقت ماجرا این است که تلاشم بر ایستادن در میانه است. در نوشته های پیشینم زیاد لفظ قطعی و حکم کلی به کار برده ام. مثل همانجایی که گفته ام: هر چیزی با محدود کردن با ارزش تر جلوه میکند! حقیقت ماجرا این است که شاید بتوان گفت محدودیت یک امر لازم برای ارزشمندی باشد ولی کافی نیست. شاید از یک نقاشی بد ریخت تنها یکی در دنیا باشد ولی حقیقتا تقاضایی برای آن وجود ندارد. جمله ای که در بالا به کار بردم مرا یاد این مسئله که میگویند “از تو یکی است قدر خودت را بدان” میفتم.
در هر صورت شاید اگر جملات را تک به تک واکاوی کنیم ایراد زیاد ببینیم ولی اگر از دور بایستیم و کلیت متن را ببینم فکر میکنم متن بتواند چیزی به ما بگوید. متن میگوید ارزش خودت را بدان، آن را هم همه جا جار نزن…
به قول آن دوستمان که چند ماهی است که از عرش به فرش رسیده است: اگر زیاد باشی زیادی میشی…