سرنوشت مشترک مدارس دخترانه
در میانه های فتح کابل توسط طالبان، محمد صمصامی با این و آن لایو هایی میگذاشت که واقعا قابل استفاده بودند. من تازه از بند کنکور رها شده بودم و بعد از مدت ها توانسته بودم کمی بروم و علایقم را جدی تر دنبال کنم. در یکی از این لایو ها رضا امیرخانی هم میهمان بود. او که چندین بار به افغانستان سفر کرده و از قضا سفرنامه ای هم با نام جانستان کابلستان دارد؛ حرف های جالبی برای گفتن داشت.
امیرخانی میگفت که از آنجایی که همیشه با اهل تسنن در نماز جماعت شرکت میکند و با آنها گپ میزند؛ یکبار بعد از نماز سر صحبت را با یک پیرمرد افغانستانی باز کرد. پیرمرد بعد از اینکه با او گرم گرفته بود به او گفته بود که میدانی آرزوی من چیست؟ اینکه یکبار بار بتوانم این مرگ موش ها را بریزم در غذای دانش آموزان مدرسه دخترانه! امیرخانی هم هاج و واج مانده بود. آن موقع با روی کار آمدن طالبان از قدرت گرفتن این ایده خطرناک سخن میگفت…
از سوی دیگر محمدعلی جنتخواه هم در تحلیل هایش مدام اشاره میکرد که سرنوشت ما و افغانستان بیشتر از آنچه فکر میکنیم در هم تنیده است. قدرت گرفتن بنیادگرایی دینی لاجرم به قدرت گرفتن این ایدئولوژی در ایران نیز خواهد شد.
حدود دو روز پیش بود که داشتم این مسمومیت های اخیر در مدارس دخترانه قم را، به طرز فکر پیرمرد افغانستانی ارتباط میدادم. چیزی ننوشتم تا امروز که خبر رسمی عمدی بودن این ماجرا توسط وزارت بهداشت بیان شد.
در زیر پوست این جامعه افراطیگری ها دارد دهن باز میکند. تا به امروز شاید بیشتر افراطیگریِ ضد دینی میدیدیم ولی به نظرم داریم به ایرانی وارد میشویم که کم کم از این دست اقدامات افراطیِ بنیادگرایانه هم رایج شود…
دلیلش هم اگر یک چیز باشد آن حذف کردن میانه هاست…
پ.ن: اتفاقا برعکس جریانِ غالب این روزها، معتقدم ما امروز بیشتر از هر وقت دیگر به کسانی مثل سروش نیاز داریم. علی رغم تعارضات زیادی که با دیدگاه سروش دارم ولی ما نیازمند به میانجیگران و کنشگران مرزی هستیم.