مسیر یادگیری خط معلی
منوی دسته بندی

جستاری درباره نوشتن، کلمه و خط

این متن پیش‌نویس جستاری درباره نوشتن، کلمه و خط است؛ و به مرور تکمیل خواهد شد.

تصور کنید در جهانی هستید که کلمه‌ای وجود ندارد. جهان عجیبی نیست. شما و همراهانتان در غاری نشسته‌اید و به شعله های آتش خیره شده‌اید. شما تلاش می‌کنید ماجرای امروزتان را برای دیگران توضیح دهید. دستتان را به سمت دیوار دراز می‌کنید، و با سنگی که در دست دارید شروع می‌کنید به کشیدن. تصویر ساده است؛ شکاری با شاخ‌های بلند و انسانی که با نیزه بالای لاشه‌ی بی جانش ایستاده. حالا چیزی خلق شده: نقاشی. اما آیا این نقاشی می‌تواند بگوید من در لحظه پیروزی ام بر گوزن قهوه ای چه اندیشه‌ای داشتم؟ آیا می‌تواند بگوید چه حسی در دلم می گذشته؟ بعید میدانم. شاید با اغماض بشود گفت که این نقاشی یک روایت است؛ اما هنوز کلمه‌ای نیست که نقاشی بتواند معنایی جز آنچه دیدنی است را منتقل کند...

وقتی زبان اختراع شد، انسان چیزی به دست آورد که نقاشی نمی‌توانست به او بدهد: کلمه

کلمه یعنی نام‌گذاری، یعنی جدا کردن یک مفهوم از دیگر چیزها. وقتی به چیزی نام می‌دهیم، نه تنها آن را از هر چه شبیهش است متمایز می‌کنیم، بلکه راهی برای اندیشیدن به آن پیدا می‌کنیم. می‌توانیم بررسی‌اش کنیم، نقدش کنیم، حتی بازسازی‌اش کنیم. با پیدایش زبان و کلمه، ساختار اندیشه انسانی به شکلی بنیادین تغییر کرد.

کلمه معجزه‌ای بود که به انسان امکان می‌داد درباره چیزهایی سخن بگوید که هیچ‌کس ندیده است؛ چیزهایی که فراتر از دنیای ملموس بودند. دیگر نیازی نبود تنها به اشیای بیرونی ارجاع بدهد. می‌توانست درباره چیزی بگوید که فقط احساسش کرده است: خشم، شادی، یا حتی ترس از آینده‌ای که هنوز نیامده.

حالا تصور کنید که دوباره کسی زغالی در دست بگیرد و بر دیوار غار چیزی بکشد. این‌بار، نقاشی‌اش یک روایتِ فقط بصری از شکار نیست. اکنون میتواند خطوطی بکشد که حالتی از دلشوره یا شوق را نشان بدهند. اما نکته جالب‌تر اینجاست: حالا می‌تواند با دیگران درباره این خطوط صحبت کند. می‌تواند بگوید: “این یعنی ترس.” یا “این خوشحالی بعد از رسیدن به یک شکار است.”

نقاشی همچنان هست، اما کلمه به آن جان داده است.

اما نوشتن… نوشتن چفت و بست دادن به کلمه است. قاب کردن اندیشه‌ای که قرار است باقی بماند. در جریان فکر، کلمه‌ها مثل رودخانه‌ای جاری‌اند؛ زنده و سیال، بی‌قرار از توقف. قابل دستیابی نیستند مگر اینکه ریخته شوند در قالبی. نوشته همان قالب است. هر قالبی که باشد کلمه در آن شکل میگیرد و قابل دستیابی میشود. مثل برکه یا تنگ آب… تأمل، مکث، بازتاب؛ چیزی از جنس ماندگاری.

از طرفی جریان سیال کلمه را داریم و از طرف دیگر قالبِ صلب نوشته را… و نوشتن تلاشی است برای یافتن راهی میان این دو: نه سکونِ برکه و نه گریزِ رود.

بخواهیم یا نخواهیم فرهنگ فارسی با نوشتن رابطه خوبی دارد. همه زبان ها کم و بیش برای بقایشان به نوشتن احتیاج داشته اند. فارسی هم از این ماجرا مستثنا نبوده، چرایی اش را میشود در شعر و ادبیات و خط جست.

نوشتن برای انسان ها یعنی به جا گذاشتن چیزی. تا قبل از اختراع خط مردم دست به کشیدن ماجراها و فرامین رئیسانشان در غارها میکردند. کمی که میگذرد و خط جایگزین میشود چیزی را در می یابند که در نقاشی پیدایش نمیکردند. کلمه!

نوشته یک اثر هنری است. نوشته جاری کردن کلمه است اما در قالبی بسته تر از زبان. زبان چفت و بست ندارد چون ثبت نمیشود اما ثبت بیرونی کلمه، آن را محدود میکند. نوشته یعنی جسد دادن به کلمه. تجسد چیزی در خارج از دنیای ذهن آن را متفاوت میکند.

اگر اندیشه چیزی موهومی بود، کلمه آن را قابل صحبت کرد. و اگر کلمه چیزی غیر قابل دستیابی بود، نوشته آن را قابل گرفتن کرد.

حافظه انسان محدود و غیر قابل انتقال است. اگر نوشته نبود کلمات گم میشدند.

نوشته نوعی ساختار تفکر است.


بنظر من بر ساختار تفکری ما فارسی زبانان از طریق نوشتن چند عامل نقش جدی ایجاد کرده اند.

اولی بر میگردد به پیدایش رسم الخط

دومی احتمالا به پیدایش خط شکسته نستعلیق

سومی نهضت سواد آموزی

چهارمی پیدایش کیبورد

پنجمی ساختار زبان عامیانه در نوشته

روایت مندی، به میان آمدن داستان مکتوبِ عامیانه. 

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *