همهچیز از برابری شروع میشود. در تصور آرمانی ما میشود برابر بود ولی در حقیقت هیچ گاه دو کفهی ترازو درست مقابل هم نمی ایستند. در علوم تجربی هیچ دو چیز درست مثل هم نیستند، چه برسد به علوم انسانیش؛ ذهنمان شده است ریاضی…
مهم برابری نیست، مهم تلاش برای برابری است. اگر دو کفه با یکدیگر فاصلهای فاحش داشته باشند و تلاشی صورت نگیرد این دو کفه مدام از هم دورتر و دورتر میشوند، بماند که گاهی اصطکاک در این میان مداخلت میکند…
در جهانی که مردم بی عدالتی را با چشمانشان میبینند و با تمام حواسشان حسش میکنند، چهچیزی میتواند به جامعه روحیه ببخشد…
پس رضایت و عدم رضایت در کجا پنهان شده است؟ در پشت کلمهای به نام تلاش برای عدل…
در جامعهای منفعل هر چقدر که بیشتر دست و پا بزنی بشیتر در باتلاق سختیها فرو میروی.
البته که این فرو رفتگی حدی دارد همن حدی که دیگر ته ترازوست و بالاخره یک کفه به زمین میخورد، این حد همان حد تحمل مردم است، حدی که سیستم را کنترل میکند…
اصطکاک همان ترمز بشریت است، ترمزی که میتوان از آن قبل از رسیدن به حد نهایی از آن استفاده کرد… این همان چهارچوب و یکدلی مردم است در حین مشکلات، همدلی و همیاری و ایثار…
صادقانه تمثیل این نوشته ام را دوست داشتم، حتی قلم این نوشته را هم. هر چند امروز عقایدم نسبت به برابری کمی با قبل متفاوت شده ولی حقیقت ماجرا این است که متن راست میگویدغ البته تا حدی.
بند اول نوشته ام را دقیق تر باید بیان میکردم، هرچند که الآن هم غلط نیست.
در خصوص نقطه ریزش سیستم به نظرم بهتر بود “موقعی که اجسام از ترازو پرت میشوند” یا “ترازو منهدم میشود” را مبدا زمانی فروپاشی در نظرم میگرفتم. در خصوص اصطکاک حرفم را هنوز میپسندم.
در خصوص تعادل و برابری و عدل دیدگاه من کمی به سمت لیبرالیسم سنگینی میکند. البته که باید در بعضی از مواقع دخالت کرد، باید قانون گذاری درست کرد ولی اینکه بخواهی به زور و ضرب برای برابری تلاش بکنی شاید مخالف قانون طبیعت است. تو باید شرایطی را فراهم بکنی که در سیستم فرای موقعیت های فردی افراد شانس رشد داشته باشند، صد البته که شانس کسی که داشته های بیشتری دارد طبق قانون طبیعت بیشتر است… هنوز شاید دیدگاهم ناپخته باشد (که احتمالاً هست) ولی شم امروزم دیدگاهم را تایید میکند.