مسیر یادگیری خط معلی
منوی دسته بندی

جمجمه ترازو

جمجمه ترازو

هر کسی فکر می‌کند؛ ولی به راستی ترازو‌ها از کی شروع به فکر کردن کردند؟ از همان زمانی که مزد بدی و خوبی، مرگ و زندگی، نیکنامی و بدنامی و… یکی شد.

ترازوها بی زبانند، ترازو نماد است، نمادی که می‌فهماند. می فهماند که وقتی دولبه رو به روی هم قرار گرفتند یعنی دو چیز برابرند؛ البته که الآن دیگر…

چه بسیار یک کیلوهایی که با گذاشتن دست و فشردن آن شده‌اند ده کیلو، و چه بسیار ده کیلو هایی که با گذاشتن دست در آن طرف شده‌اند یک کیلو! عدالت هم فکر می‌کند؛ نه اینکه خود فکر کند، برایش فکر می‌کنند و طفلکی تنها اجرا می‌کند؛ همان دایره‌کِش ها را می‌گویم…

اسم دایره کِش‌ها را جمجمه‌های ترازو می‌گذارم، همان هایی که می‌گویند متعادل‌اند؛ دروغ هم نمی‌گویند… به هر حال یکی شده است، شاید هم یکی متعادل کرده‌شان…

جمجمه‌های ترازو ریشه دوانده‌اند، سرد و گرم چشیده‌اند، قطعا به صلاح ماست هرآنچه بگویند، وقطعا آن‌ها صلاح ما را می‌خواهند؛ ریشه دوانده‌ها. البته که ما همه عضو همین درختیم -میوه‌های نو نوار- بماند که الآن به ما می‌نازند، در آخر می چینندمان…

آن قدر یک کیلو برایمان شده است ده کیلو و برعکس، باور کرده ایم که ده برابر است با یک؛ اینگونه با مرور زمان ذهنمان را به سخره می‌گیرند و در دو دوتا چهارتای معمولی هم گیرش می‌اندازند…

جمجمع ترازو
عجیب است که در آن روز ها برای این نوشته ام عکسی طراحی نکرده بودم، این عکس را نه از فایل word که از پوشه کتاب آوردم، فکر میکنم قرار بوده برایش چیزی بسازم!

کلانتر

اعترافی بکنم. وقتی متن های قبلی را میخواندم انگار کسی دیگر آنها را نوشته بود. دیدگاه آدم در طول زمان و همینطور قلمش دگرگون میشود. در آن زمان سخت مینوشتم، مفاهیم برایم خیلی انتزاعی و کارتونی بودند. اما این نوشته به نظرم به امروز من نزدیک تر است (هرچند که چند جمله اولش آدم را یاد دوران باباطاهر عریان می اندازد). 

این مجموعه را وقتی کلاس دهم بودم به معلم فارسی مان که الآن هم در حوزه ادبیات برو و بیایی دارد نشان دادم، خیلی خوشش آمد. گفت چرا منتشرش نمیکنی. کمی به دنبالش رفتم ولی منصرف شدم. الان ایده ام این است: انتشار فیزیکی ترسناک است. چرایش را الان نمیگویم، شاید برای وقتی دیگر که سر حوصله ترسم را جلویم باز کردم آنوقت بتوانم بنویسمش. الان فقط میدانم که میترسم، چرایش را واضح نمیدانم.

به متن که برسیم نویسنده (یعنی منِ نوجوان) احتمالا شاکی بودم از ناعدالتی های زمانه. چرایش را نمیدانم ولی این را میدانم که از بچگی سخت زیر قید و بند کسی میرفتم. حرف متن حق است! همه برای ما تصمیم میگیرند، البته که در این “همه”، خود ما هم حضور داریم. دایره کش هم ارجاع میدهد به متن دایره!

این کتاب که منتشر نشد اسمش سیاهه های سفید است. فهرست دارد، ارجاع دارد. خلاصه اینکه نظم دارد، بعد از اینکه همه سری نوشته ها را قرار دادم فهرست و مقدمه را میگذارم تا برای خودم هم یادآوری شود که هدفم از نوشتن این پاره متن ها چه بوده.

آیا این نوشته برایتان مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *